سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشقانه ها
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  مهدی حق شناس[191]
 

پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش

   نویسندگان وبلاگ -گروهی
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 191839
کل یادداشتها ها : 304

نوشته شده در تاریخ 92/4/17 ساعت 1:0 ص توسط مهدی حق شناس


 

جدیدترین مصاحبه و گفتگو با علیرضا خمسه

 

اگر روزی روزگاری؛ نویسنده ای بخواهد کتابی درباره زندگی علیرضا خمسه منتشر کند، شاید بهترین عنوان برای این کتاب نامنتشره «مردی که نمی توانست نخندد» باشد، علیرضا خمسه، شمایل «خنده» در سینما و حتی تلویزیون ایران است. هنوز روی خنده های خمسه خنده ای نیامده است. بهترین خاطرات شادی آور لحظات کودکی بسیاری از ما با خنده های مخصوص خمسه گره خورده است، آقای خنده ایران، حتی هنگام مصاحبه و جواب دادن به سوالات ما در حالی که کارگران مشغول کوبیدن پتک بر آهن و چوب بودند و صدای وحشتناک از ضربه پتک بلند بود، باز لبخندش را بر لب داشت، زیر سایه بان حیاط داغ و آفتاب زده یک لوکیشن فیلمبرداری در مرکز تهران با آقای خنده ایران به گفت وگو نشستیم.


آقای خمسه! ببخشید که اینطور شروع می کنم، اما واقعا برای من سوال است که شما چرا آنقدر می خندید؟ خنده جزو میمیک صورت شماست یا واقعا همیشه خوشحالید؟

خنده برای من مکانیزم دفاعی است؛ یعنی وقتی در جامعه ای که پر از اضطراب، کاستی ها و دغدغه است و مدام در معرض فشار هستیم؛ من وقتی می خندم تمام این فشارها را از خودم دور می کنم.

اتفاق افتاده در یک فیلم اصلا نخندید؟

بله مثلا در فیلم بیست، ساخته عبدالرضا کاهانی اصلا نخندیدم، نقش یک آشپز معلول را داشتم که اتفاقا به خاطر همان نخندیدن سیمرغ گرفتم! البته غیر از این، نقش هایی که جدی بوده هم داشتم.

در مورد کودکی شما و شرایط خانوادگی تان من چیزی پیدا نکردم، انگار تا به حال در مورد آن کمتر حرف زده اید، حتما کودکی علیرضا خمسه باید یک کودکی خاص باشد. همینطور است؟

واقعیت این است که من کودکی جالبی داشتم برای این که در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم. پدرم معمار بود و مادرم خانه دار. من اولین فرزند پسر خانواده هستم. 4 تا برادر و 4 تا خواهر دارم که در مجموع 9 نفر می شویم. 3 برادر هم قبل از من فوت شده و با این وجود من پسر بزرگم و یک خواهرم یک سال از من بزرگتر است.

بچه تهران هستید؟

بله، من در خیابان پامنار تهران به دنیا آمدم. جزو نسلی هستم که در کودکی و نوجوانی کار کردم و تابستان ها که تعطیل بودم هر سال یک شغلی را تجربه کردم. چون پدرم معمار بود در شرکت های راه سازی کار می کرد و مدام در سفر بود. من از 13 سالگی به همراه دو پسرخاله ام به تئاتر و بازیگری روی آوردیم و از 13 سالگی نمایش هایی را درخانه مان راه می انداختیم پرده می زدیم و بلیت می فروختیم.


در دبیرستان هم عضو فعال گروه تئاتر و خبرنگار بودم. در دانشگاه شهید بهشتی که روان شناسی می خواندم نیز عضو گروه تئاتر دانشگاه شدم که سرپرست آن مهدی هاشمی بود و از آنجا دیگر به سمت کارهای حرفه ای روی آوردم.

الان هم همان حالت خانواده های قدیمی و سنتی را دارید؟

بله، ما خانواده ای هستیم که شدیدا به هم وابسته ایم و هنوز آن حالت سنتی را حفظ کرده ایم. ماهی یک ناهار یا شام دور هم جمع می شویم، یک دوره فامیلی هم داریم و همه جا تبلیغ کرده ام که خانواده ها بهتر است همیشه دورهم باشند. علاوه بر این ما یک صندوق خانوادگی هم تشکیل دادیم که وام می دهیم و به بهانه آن هم که شده همدیگر را می بینیم مشکلات هم را متوجه می شویم و حال هم را می پرسیم.

آقای خمسه اولین فیلم سینمایی شما، فیلم مرگ یزدگرد بهرام بیضایی بود، چطور به این پروژه پیوستید با توجه به این که قبل از این تجربه سابقه سینمایی نداشتید؟ چطور پای شما به سینما باز شد؟

من در ابتدا عضو گروه تئاتر پیاده بودم که متشکل از آقایان مهدی هاشمی، مرحوم احمد آقالو، رضا نوروزی، داریوش ایران نژاد، داریوش فرهنگ و خانم ها سوسن تسلیمی، گلاب آدینه و عده ای دیگر بود. این گروه دهه 50 شمسی کارهای نمایشی و تئاتری اصیل را اجرا می کرد که من در آن موقع در دانشگاه ملی شهید بهشتی با آقای مهدی هاشمی که مربی تئاتر بود آشنا شدم و ایشان مرا به گروه خودشان دعوت کرد که قبل از من نیز نمایش های زیادی کار کرده بودند.

اولین کار من با آن گروه، نمایشی بود که مهدی هاشمی نویسندگی و داریوش فرهنگ کارگردانی آن را بر عهده داشت و با سوسن تسلیمی و مرحوم مهین دیهیم و گروهی دیگر از بازیگران هم بازی بودم به اسم «داستانی نه تازه» و تا سال 57 همکاری من با این گروه ادامه داشت.

سال 57 برای تحصیل به فرانسه رفتم هنگام بازگشت به ایران شنیدم که آقای بیضایی نمایش «مرگ یزدگرد» را روی صحنه برده و قرار شده سال 59 این تئاتر را به فیلم تبدیل کند. نقش سرباز ساسانی را آقای یعقوب شکوری بازی می کرد، اما ظاهرا آقای بیضایی دیگر نمی خواست در نسخه فیلم این نمایش نامه ایشان حضور داشته باشد و آقای بیضایی به دنبال بازیگر جایگزین می گشت که مهدی هاشمی مرا به معرفی کرد.

لابد خیلی خوشحال شدید که اولین فیلمتان را با بهرام بیضایی شروع می کنید؟

نه اتفاقا، من هم چون از فرانسه آمده بودم دوست داشتم بالا بالاها بپرم و دوست نداشتم که در مرگ یزد گرد نقش کوچکی بازی کنم. ولی مهدی هاشمی به من گفت عیب ندارد در آغاز، شما می توانی با یک نقش کوچک و یک کارگردان مثل بهرام بیضایی شروع کنی بعدها ان شاءالله کارگردان های بزرگتری با تو کار خواهند کرد که آن شوخی ما مانده و هنوز فکر می کنم بهترین کار من همان مرگ یزد گرد بود. این اولین کار من بود که در سال 59 در مقابل دوربین بهرام بیضایی قرار گرفتم.

درست بعد از بازی در فیلم مرگ یزدگرد که یک فیلم در ژانر تاریخ بود، شما به سمت ژانر کمدی و بعدها کودک آمدید و از ماندگارهای این عرصه شدید، حالا بعد از سی سال اگر بخواهید نگاهی به گذشته بیندازید، راضی هستید از این تغییر فاز؟ منظورم به طور مشخص این است که بهتر نبود علیرضا خمسه راه دیگری را به غیر از این چیزی که در این 30 سال آمده، می پیمود؟

من از دهه 60 تا الان یا در کمدی کار کردم یا در زمینه کودک و نوجوان؛ بعد از آن فیلم مرگ یزدگرد و حتی در همان فیلم هم من می خندیدم و بهرام بیضایی می گفت چرا می خندی؟ یک سرباز نباید بخندد ولی من یک گرایشی داشتم که در نقش هایم یک لبخندی در چهره ام باشد و اغلب کارگردان ها به همین دلیل به سراغ من می آمدند.

یعنی لبخند در ذات خود شما بود؟

بله، لبخند ربطی به نقش نداشت و مربوط به کاراکترم بود.

به شما می گویند چارلی چاپلین ایران، فکر می کنید چرا مردم چنین لقبی را به شما داده اند؟

یکی از کارهایی که مردم می کنند شبیه سازی و معادل سازی است. این که کی شبیه کیست. واقعیت این است که هیچ کس در جهان افتخار این را پیدا نکرده چه برسد به ایران و چه برسد به من که خود را همپای چارلی چاپلین بداند. چارلی چاپلین یک نابغه بوده در عصر خود و تکرار نشدنی است. همینطور خمسه هم تکرار نشدنی است (لبخند) چون خداوند هر انسان را منحصر آفریده است ولی این که خیلی ها بازیگری را که دوست دارند به کسی که معروف و معتبر است تشبیه کنند، این از لطف مخاطب است و من هم شعف زده شدم از این که من را با چارلی چاپلین مقایسه می کنند.

خاطره ای از این مورد دارید؟

یادم است که چندسال پیش به شهر سقز رفته بودم، یکی از دوستان سقزی بعدها برایم تعریف کرد که پدرم در بازار سقز شما را دیده بود و برای من تعریف می کرد که چارلی چاپلین آمده ایران! این دوستم به پدرش گفته بود او چارلی چاپلین نیست، علیرضا خمسه است که پدرش گفته اصلا علیرضا خمسه دیگر کیست؟!

من در جشنواره پیونگ یانگ که حدود بیست و چند سال پیش برگزار شد جایزه بهترین بازیگر نقش اول را برای فیلم آپارتمان شماره 13 گرفتم. در آنجا یکی از داوران به من گفت شما خیلی شبیه چارلی چاپلین هستید.

گاهی هم من را به وودی آلن شباهت می دادند. من هم از بابت این که شبیه چارلی چاپلین باشم و هم از بابت این که شبیه وودی آلن باشم خوشحالم اما واقعیت این است که نبوغ آن دو نفر خیلی زیادتر از این است که من بخواهم تصورش را کنم.

اگر علیرضا خمسه با همین فیزیک و میمیک و توانمندی ها در همان سال 1357 در فرانسه می ماند و به ایران نمی آمد، آیا باز همین خمسه می شد؟

در اسپانیا مرا که می بینند، می گویند خمسز این خمسز نشان می دهد که بهتر بود من نه در فرانسه بلکه در یونان می بودم چون در آنجا رامسز دارند و اگر به آنجا می رفتم مثلا می شدم خمسز پنجم! (خنده)

شما فارغ التحصیل رشته روان شناسی از دانشگاه ملی هستید آموزه هایی روان شناسی که از آن در بازیگری استفاده کردید چه بود؟

شخصیت شناسی مهم ترین رکن روان شناسی است که در کار ما خیلی کاربرد دارد. علم روان شناسی یک علم عام است و برای هرکسی لازم است یعنی هر آدمی در هر حرفه ای که گرایش دارد لازم است روان شناسی هم بخواند مخصوصا سینما و بازیگری. تحلیل شخصیت و تحلیل نقش نیاز به روان شناسی دارد.

چه چیزهایی در این سی و چند سال از مردم ایران یاد گرفتید؟ در این سی و چند سال که شما از راه پرده سینما یا قاب تلویزیون یا حضور در میان مردم، با مردم ایران بخوبی آشنا شده اید، خلقیات دراماتیک ایرانی را چه چیزهایی می دانید ؟

صریح باید بگویم که یک مجموعه از ویژگی های متناقض، ما ایرانی ها متناقض هستیم، شما به آدمی برمی خورید که به سرعت دوست شما می شود با شما همدردی می کند و به سرعت هم کلاه شما را بر می دارد و شما تعجب می کنید که یک آدم به این خوبی چگونه می تواند این کار را انجام دهد؟

ملت ایران یک ملت میکس یا تزریق شده ای است از همه ویژگی هایی که انسان در طول تاریخ تجربه کرده و من نمی دانم این امر به دلیل گذشته پر تاخت و تاز این سرزمین بوده که گاهی حرف تو را باور ندارند اما وانمود می کنند که حرف تو را باور دارند و گاهی تو را باور ندارند و نمایش می دهند که اینگونه نیست.

یعنی منظورتان این است که یک دوگانگی دارند؟

بله اما آنچه به درد بازیگری می خورد این تناقض ها و تضادهاست که برگرفته از برخی مردم کوچه و بازار است و این ویژگی ها برای هر بازیگری جالب است، من این را از مردممان یاد گرفته ام.

آیا اتفاق افتاده که شما از یک فرد معمولی و کوچه بازاری که دیدید الهام بگیرید؟

فراوان، اغلب نقش هایی که من بازی می کنم یک معادل خارجی دارد و نقش هایی که بازی کردم در جامعه می بینم و آنچه که برای من جالب است این که ویژگی های یکنواختی ندارند و ویژگی های مردم ایران بسیار متنوع است.

به عنوان یک بازیگر که در متن جامعه هستید به نظر شما بدترین خلقیات ایرانی چیست؟

مشکل این است که به راستی نشان نمی دهند که چه می خواهند و چه فکر می کنند و همین مشکلات بعدی را درست می کند و مرتب این دومینو جلوتر می رود با تخریب بیشتر، ما همیشه دچار اشتباه می شویم و شما در خانواده خود حتی با نزدیکانت تکلیفت روشن نیست.

مثلا می گویند این سفر را می آیید؟ می گویند بله، ولی بعد در سفر می بینیم که طرف ناراضی و شاکی است، ولی این نارضایتی را همان اول با صراحت نمی گوید، تعارف می کند یا هرچیز دیگر، راست نمی گویند که چه می خواهند. حتی در انتخابات ها هم می بینیم که همیشه پیش بینی ها غلط از آب درمی آید و مردم لحظه آخر نظرشان تغییر می کند یا این که رو راست حرف خود را نمی گویند.

آقای خمسه شما موسسه آموزش بازیگری هم دارید، اولین درس بازیگری شما چیست؟

اخلاق، مهم تر از حرکت بدن، بیان، تمرکز و تخیل؛ اخلاق است چیزی که شما در سینما و تلویزیون بشدت به آن نیاز دارید البته اخلاق به معنی کل و تنها به معنی حسن خلق نیست.

دقیقا در مورد اخلاق به آنها چه می گویید؟

به آنها می گوییم چیزی وجود دارد به اسم ضوابط کار، فرمول های کار و اصول کار که به همه اینها می گویند اخلاق حرفه ای.

مثال می زنید؟

سر وقت بودن، منضبط بودن و به دیگران احترام گذاشتن. مثلا بازیگری دیر به سر صحنه می آید و با این کار به 40 نفر بی احترامی می کند. بازیگر دیگری که خسته می شود و انرژی اش را برای ده ساعت تقسیم نمی کند نیز به دیگران بی احترامی می کند.

اتفاق افتاده فردی در کلاس ها شرکت کند و شما در جلسه اول به او بگویید تو به درد بازیگری نمی خوری؟

فراوان، من در جلسه اول می گویم. در کلاس ها همه باید ساکت بنشینند اما یک نفر که ریز ریز با فرد دیگری صحبت می کند قشنگ پیداست که آن فرد باید اخراج شود.

شما اخراجشان می کنید؟

بله، کلاس های ما خیلی جدی است، مخصوصا وقتی در مورد کمدی صحبت می کنیم رویه ما بشدت جدی تر می شود.

این تجربه راه اندازی کلاس های بازیگری توسط بازیگرها در دهه اخیر، چقدر مفید بوده و آیا بیشتر به سمت و سوی تجاری نزدیک نشده است؟

شما فکر کنید یک گروه از مکتشفان یا کسانی را که تخصص شان اکتشاف چاه نفت است در جایی که نفتی وجود ندارد وادار به کاوش کنید. طرف کاوشگر نفت است، اما در سرزمینی که هر چقدر می گردد نفتی گیر نمی آورد. باید شانس بیاوری و سرزمینی که در اختیار تو برای کاوش قرار می دهند چاه نفت داشته باشد. کلاس های بازیگری در اصل یک جور کاوش برای کشف خلاقیت و استعداد در آدم هایی است که ممکن است خلاقیت داشته باشند یا نداشته باشند که اگر نداشته باشند نمی توان کاری انجام داد.

یعنی به نظرتان این کلاس ها به دلیل فقدان کارایی دانشگاه ها و مراکز آکادمیک در شناسایی استعدادها تشکیل شده؟

نه در دانشگاه ها و نه در آموزشگاه ها، هیچ جا به صورت یقین نیست که بگوییم افراد مستعد وجود دارند یا خیر. باید دل به دریا بزنی و بگویی الهی به امید تو و بروی جلو، اما باید گفت امکان دارد در یک کلاس دو نفر مستعد پیدا شوند که برای یک دهه سینمای ایران کافی هستند.

در کلاس ها و تجربیات آموزش بازیگری کسی را با خصوصیات خودتان پیدا کرده اید، یعنی همان خصوصیات خمسه سال 57؟

یکی دونفر پیدا شدند. در یکی از کلاس ها از یکی پرسیدم اسم شما چیست، گفت علیرضا خمسه! گفتم پس اگر تو علیرضا خمسه ای، من چه کاره ام! گفتم، می شود از جلسه بعد نیایید ؟ گفت بله و از جلسه بعد هم نیامد.

کسی بوده که در این کلاس ها شبیه کاراکتر خودتان بوده باشد؟

نه.

معمولا بازیگرها و هنرپیشه های سینما و تلویزیون همیشه با یک سری از درخواست های عجیب و غریب مردم مواجه هستند، البته غیر از عکس انداختن یا امضا گرفتن. من این سوال را در همه مصاحبه هایم از بازیگرها می پرسم، می خواهم چند مورد از این درخواست های عجیب را بگویید.

مثلا به کرات پیش می آید که در خیابان جلوی مرا می گیرند و می گویند می شود یک «نقی» به سبک بابا پنجلی سریال پایتخت بگویید؟

شما قبول می کنید؟

نه، شرایط؛ شرایط مناسبی نیست. یا همین چند روز پیش در سوپرمارکت یکی به من گفت یک «ناهار نخوردمه» بگو!

موارد دیگری هم بوده؟

اکثرا تکه کلام هایی را که در فیلم ها به کار می برم، می خواهند تکرار کنم.

بجز تکه کلام ها درخواست عجیب دیگری داشته اند؟

مثلا یک آقایی زنگ زد و گفت ما می خواهیم فلان خواننده جوان را سورپرایز کنیم، اگر می شود شما بیاید تولدش. یکی از کارهای عجیب این بود که مرا به تولد یک خواننده جوان دعوت کردند تا آن خواننده سورپرایز شود! من گفتم اجازه دهید یک نفر دیگر ایشان را سورپرایز کند.

و درخواست های معقول؟

بیشتر چیزهایی که می خواهند، این است که در کارهای خیرخواهانه، انجمن های خیریه و مراکزی که کودکان معلول نگهداری می کنند، شرکت کنم.

شما قبول می کنید؟

بله، اغلب ما می رویم. جاهایی شده که برای این منظور دعوت می شویم.

آقای خمسه شما کم سیمرغ گرفته اید. چرا به شما کم سیمرغ دادند؟

برای این که می دانید سیمرغ یعنی 30 تا مرغ. من 30 سال کار کردم و سالی یک مرغ برای من کافی بود! دهه بعد که می شود دومین 30 سال زندگی ام، یک سیمرغ دیگر می گیرم.

از شوخی بگذریم شما از این موضوع شاکی نیستید؟

هرگز، بارها نامزد شدم؛ برای فیلم چشم شیطان و دو نفر و نصفی ولی یک بار سیمرغ گرفتم و بابت همان یک بار هم تشکر می کنم. همان یک سیمرغ را هم خانمم نمی گذارد بیرون بگذاریم. می گوید جا برای سیمرغ نیست، حالا اگر به جای یک سیمرغ پنج تا سیمرغ داشتم که از خانه بیرونم می کرد.

شما تجربه ای در اجرا در تلویزیون داشتید اما این تجربه ادامه پیدا نکرد، چرا؟

برای این که «در خانه اگر کس است یک حرف بس است» من می خواستم یک تجربه کسب کنم که کسب کردم.

یعنی همان یک بارکافی بود؟

بله، دوست داشتم این تجربه را هم داشته باشم.

اگر یک روز بخواهید اعتراض هنری کنید در واکنش به هر چیز ناخوشایندی، آن اعتراض چطور خواهد بود؟

اگر خاطرتان باشد خانه سینما را تعطیل کردند، هرکسی به نوعی اعتراض کرد و اعتراض من خنده دارترین شکلش بود. گفتم قرار بود تنگه هرمز را ببندیم، چرا خانه سینما را بستید؟ اعتراض های من همیشه خنده دار است.

هیچ وقت به فکر کارگردانی و ساختن فیلم نبودید؟

چرا کارگردانی کردم و سال ها پیش یک سریال نوروزی برای شبکه دو ساختم به اسم «معجزه ازدواج».

چرا ادامه پیدا نکرد؟

چون خسته شدم و روحیه ام با شرایط خاص تلویزیون و گرفتاری های خاصش سازگار نیست.

منظورتان چیست؟

همین الان سر هر کاری می رویم به دلیل مشکلات مالی دستمزد ها بموقع پرداخت نمی شود. وقتی شما کارگردان هستید، بچه ها و عوامل، همه اعتراضات را به شما منتقل می کنند. وقتی بازیگری، یک مسئولیت داری ولی وقتی کارگردانی، تمام مشکلات به شما ختم می شود.

خب چرا در سینما کار نکردید، یک کار مستقل در مقام کارگردان و فیلمساز؟

چون سینما وحشتناک هزینه بر است و ریسک آن خیلی بالاست که مثلا ممکن است یک میلیارد تومان به سبب تجربه تو به باد برود.

پس چنین هوسی ندارید؟

نه، هرگز.

شما ظاهرا کارشناس رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد هم هستید، شغل سازمانی شما چیست؟

بنده الان هیچ شغلی ندارم. من اکنون یک بازیگر آزاد هستم و با تلویزیون و تئاتر و سینما به صورت آزاد کار می کنم و به هیچ جا وابسته نیستم.

استعفا کردید یا بازنشسته شدید؟

دوران خدمت من تمام شد.

راه حل جلوگیری از افول سینمای ایران از نظر علیرضا خمسه؟

من فکر می کنم مدیریت ضعیف سینمایی موجب این اتفاق شده است. منظور مدیریت کلان است. اصولا در خانواده ها هم وقتی مدیریت پدر و مادر ضعیف باشد شاهد فرزندان ناباب هستیم، در کشور هم همین طور است. به همین دلیل در وهله اول نیازمند مدیران فرهنگی هستیم.

درخواست علیرضا خمسه از دولت حسن روحانی؟

جالب است که من تنها کسی هستم که از هیچ کس مطالبه ای ندارم. من فکر می کنم به همه بدهکارم. چون هرکسی در راس کار می آید همه از توقعاتی صحبت می کنند که برآورده نشده. یعنی انگار دولتمردان می آیند که مردم به آنها خدمت کنند و به همین علت من این اصل را پذیرفتم که ما از هیچ دولتی مطالبه ای نداریم.

همین جا من اعلام می کنم که به همه دولت های گذشته، حال و آینده بدهکارم! فقط به من بگویند چه طلبی از من دارند که من همان را بدهم خدمتشان.

ممکن است یک روز علیرضا خمسه اینجا نباشد؟

بله، به شدت. برای این که هوای تهران آلوده است و بارها تصمیم گرفته ایم از تهران مهاجرت کنیم به کیش یا شمال برویم و هر سری به یک مانع برخورد کرده ایم یا با مساله ای مواجه شده ایم. من حتی به مهاجرت به خارج هم فکر می کنم، چون دختر من امسال به دانشگاه می رود و شاید تصمیم بگیریم در جایی درس بخواند که مادرش هم آنجا باشد و من نیز ایامی که سر کار نیستم، آنجا بروم. بحث مهاجرت بحث کهنه ای است.

همیشه در همه مکاتب اجتماعی، فلسفی و مذهبی توصیه کردند اگر سرزمینی به تو فشار آورد یا دلایلی برای زیستن نداشتی، سرزمینت را عوض کن و این یکی از دغدغه هایی است که چون من دو دختر دارم با آن مواجه هستم که ایران بهتر است یا خیر.

مثلا یکی از مشکلات دختر کوچک من درسا این است که مدام سرفه می کند و دکتر گفته به این هوا آلرژی دارد و شما فکر کن او را به خوزستان ببرم که گرد و غبار وجود دارد، به کیش ببرم که هوا شرجی و گرم است… یکی از مشکلات ما این است که شاید به این بهانه یکی از ایرانیان مهاجر شویم اما هنوز نمی دانیم و تا الان که مقاومت کردیم و مانده ایم، از این به بعد هم به خدا گفته ایم هرچه خیر و صلاح ماست همان را برای ما پیش بیاور.

آخرین سوال. یک ناگفته از خودتان بگویید که تا به حال هیچ جا نگفته اید، یک واقعیت؟

چه کسم من؟ چه کسم من؟ که بسی وسوسه مندم / گه از آن سوی کشندم، گه ازین سوی کشندم… من همواره می گویم خدایا اگر یک روز برملا شود موجوداتی که تو آفریدی همان طور که هستیم همه بشناسند، چه اتفاقی می افتد؟ فقط خدا کمک کند. خداوند می بیند و می پوشد / همسایه نمی بیند و می خروشد. چقدر پشت سر هم صفحه می گذاریم فقط خودمان می دانیم که درونمان چه می گذرد. در اندرون من خسته دل ندانم کیست، که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. این حرف آخر من است.

 







  پیام رسان 
+ راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد . . . تو فقط برای منی !

+ سلام به زودی ادرس وب لاگم تغییر می کند دوستان برای همراهی من به ان بروید

+ سلام چرا محدویت دارم در امکانتات وبلاگم

+ شبتون خوش بای

+ برای بار اول با انگشتم زدم توی چشم دشمن<a http://upload7.ir/images/36805737836914191203.jpg

+ گلهای بهشت سایبانت / یک دسته ستاره ارمغانت یک باغ از گلهای نرگس / تقدیم وجود مهربانت.

+ سخت است که دور از رخ دلدار بمیرم / از حسرت گل در صف گلزار بمیرم درد است مرا ، کز غم هجران تو دلبر / باشی تو طبیب و من بیمار بمیرم

+ سلام یکبار بیا به وبم اگه خوب بود کامنت بگذار واگه بد بود بازهم بگذار منتظر حضور پوررنگ شما دروبم هستم

+ یه سنگ کافیست برای شکستن یه شیشه! یه جمله کافیست برای شکستن یه قلب! یه ثانیه کافیست برای عاشق شدن! یه دوست مثل تو کافیست برای تمام زندگی

+ توی زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهربازی می مونن، از بودن با اونا لذت می بری، ولی باهاشون به جایی نمی رسی




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ