پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش
بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 192047
کل یادداشتها ها : 304
چه فرقی می کند..
آن سوی دنیا باشم یا فقط چند کوچه آن طرف تر...؟
پای عشــــق که در میان باشد،
دلتنگی دمار آدم را در می آورد
ای متـــرسکـ!
دستهایت را اینقدر باز مکن..
کــسی نیست که تو را در آغوش بگیرد..
تاوان ایستادگـــی،همیشه تـــنهاییست...
هی فلـــآن..؟
زندگی شاید همین باشد
یکـ فریب ساده و کوچکـ
آن هم از دست کسی که تو،دنیا را جز با او
وجز برای او نمی خواهی...
فرقی نمی کند!بگویم و بدانی...
یا..
نگویم و بدانی...
فاصله دورت نمی کند...
در خوبترین جای جهان جا داری..!
جایی که دست هیچکسی به تو نمی رسد...
"""دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمـ"""
مخاطب خاص من
هرچه دلم را خالی می کنم،بازهم پر می شود از تو..
چه بـــ رکتی دارد دوست داشتنتــــ...!!