پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 9
کل بازدید : 191813
کل یادداشتها ها : 304
باید عاشق باشی تا بفهمی :
نگاه سرد یعنی چه ؟!
دست سرد یعنی چه … ؟
حرف سرد یعنی چه!؟
در مقابل دوستت دارم گفتنت ؛
سکوت سرد یعنی چه ؟!
باید عاشق باشی تا بفهمی گرمای حرف و نگاه و دستت ،
وقتی به سرمای او برخورد میکند ؛
چگونه روزگارت بخار میشود !