پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش
بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 33
کل بازدید : 191784
کل یادداشتها ها : 304
روزی مریدان شیخ را گفتند: دختران ما در امارات خرید و فروش میشوند.
شیخ فرمود: ملالی نیست... شیوخ آنجا برادران مایند و تجارت با آنان حلال.
مریدان گفتند: سن فحشا به دوازده سال رسید.
شیخ فرمود: خیالی نیست... سن تکلیف نه سال است.
مریدان گفتند: فقرا کلیه هاشان تمام شد، قلبها را می فروشند.
شیخ فرمود: اشکالی نیست... فقط ایمانشان را نفروشند.
مریدان گفتند: جوانان غرق اعتیاد و افیون و اکس شده اند.
شیخ فرمود: مادام که در مجالس مختلط لهو و لعب نکنند ملالی نیست.
مریدان گفتند: مردان سه جا کار می کنند و از مردی رفته اند
اما همچنان مقروض و بدهکارند.
شیخ فرمود: هنوز از دوازده شب که به خانه میایند تا اذان صبح زمان کافی
برای نماز شب دارند پس اشکال وارد نیست.
مریدان گفتند: هر روز بر تعداد نوزادان سر راهی افزوده میشود .
شیخ فرمود:بچه های بالای پنج سال را به پرورشگاههای محیطی بفرستید
تا در شیرخوارگاه آمنه جا گشاده گردد.
مریدان گفتند: از سوخت خراب وآلودگی هوا جوانان چپ و راست
سکته می کنند و کودکان سرطان خون گرفته اند.
شیخ فرمود:دنیا را اعتبار نباشد . پشت سر وزارت نفت غیبت نکنید .
مریدان گفتند: مردم از فقر و بدبختی و بی عدالتی افسرده و گریان و نالانند .
شیخ فرمود: مرحبا ! بسیار گریه کنید تا گناهانتان آمرزیده شود . ن
اگاه مریدی سبک عقل از آن پشت عربده زد: وا مصیبتا... وا اسلاما.
در میدان ولیعصر چند تار مو بیرون همی زدندی
شیخ خشمگین شد و کف بر دهان آورد و ناسزا و سقط گفت
و هروله کنان براه افتاد و مریدان خشتکها از پا بکندندی
و بر سر نیزه ها کردندی و زنجیرها و قمه ها و پنجه بوکسها برداشتندی و عربده کشان
برای ارشاد به موقعیت اعزام شدندی..