پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش
بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 191769
کل یادداشتها ها : 304
میگن عاشق بیقراره،همیشه چشم انتظاره
برای چشای عاشق گریه کردن افتخاره!
میگن عاشق دل شکسته ست،زبونش همیشه بسته ست
میگن عاشقا همیشه کشتی شون به گل نشسته ست
آرزوهاشون قشنگه ،دلهاشون صاف و یه رنگه
نمیدونند چرا دنیا داره با اونا میجنگه
میگن عاشقا نجیبند تو رفاقت بی رقیبند