پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش
بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 191941
کل یادداشتها ها : 304
بازار اصفهان، یکی از قدیمی ترین و بزرگترین بازار در شرق میانه است. جایی که می شود زرگران، مسگران و صنعتگران را در محل کار تماشا کرد و در تمام روز از طریق مغازه ها که به فروش ظروف مسی و برنزی دست ساز، انواع و اقسام زیورآلات و جواهرآلات، فرش، ظروف عتیقه، ادویه جات، ترشی جات، میوه خشک، ریسمان، پارچه و بسیاری کالاهای دیگر هستند را در یک مجموعه تاریخی شاهد بود ...