پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش
بازدید امروز : 66
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 192106
کل یادداشتها ها : 304
سلام دوستای خوبم این شعر یکی از دوستامه راجع بهش نظر بدید
تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد
در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد
در انتظار پنجره ها را شکسته بود
از این همه دروغ و ریا شکسته بود
در یک غروب سرد زمستان به خواب رفت
از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت
باور نمی کنم که به این سادگی گذشت
از کوچه های خالی مردانگی گذشت
دیدی تمام قصه های ما اشتباه بود
شش دفتر کنار اتاقم سیاه بود
دیگر فریب دست قضا را نمی خورم
گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم
فردا کنار خاطره ها بیگانه می شوم
در پیچ و تاب جاده ها دیوانه می شوم
در پیچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام
از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام
روزی که بی حضور تو آغاز می کنم
در کوچه های خاطره پرواز می کنم
اشکی که از زلا لی عشقم چکیده است
از چشمای پاک تو بهتر ندیده است
تقدیر من همیشه شکیبایی وفاست
او از ترانه تنهای ام جداست
مردی که من بر سر راهش نشسته ام
بیگانه ای که از تب عشقش شکسته ام دیگر کنار آینه ها پیدا نمی شود
رویا که بی حضور تو زیبا نمی شود