سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشقانه ها
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  مهدی حق شناس[191]
 

پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش

   نویسندگان وبلاگ -گروهی
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 392
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 192432
کل یادداشتها ها : 304

نوشته شده در تاریخ 92/1/10 ساعت 10:33 ص توسط مهدی حق شناس


 

پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟

 

مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است

 

 

 

به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم
او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.

 

 

 

اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.

 

 

 

و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….

 

حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.

 

پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟

 

آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟

 

مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت

 

 

 

است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.کودک پس از

 

 

 

 

 

شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.

 

اما مادر اعتنایی نکرد و گفت:این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.حرف های تو چه معنی ای میدهد؟

 

پسر ملتمسانه گفت:مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من
  
 بیا.مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت
  
زیرا او را بسیار دوست می داشت.بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.

 

پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت:رسیدیم.در حالی که به
  
کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.مادر که از این کار فرزندش بسیار
  
 دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت:من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.


کودک جواب داد:مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای
 
 کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده
 
 بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و
 
 محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟
 

آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب
  
 حرف بزنی؟وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده
  
ی خدا.مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.







  پیام رسان 
+ راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد . . . تو فقط برای منی !

+ سلام به زودی ادرس وب لاگم تغییر می کند دوستان برای همراهی من به ان بروید

+ سلام چرا محدویت دارم در امکانتات وبلاگم

+ شبتون خوش بای

+ برای بار اول با انگشتم زدم توی چشم دشمن<a http://upload7.ir/images/36805737836914191203.jpg

+ گلهای بهشت سایبانت / یک دسته ستاره ارمغانت یک باغ از گلهای نرگس / تقدیم وجود مهربانت.

+ سخت است که دور از رخ دلدار بمیرم / از حسرت گل در صف گلزار بمیرم درد است مرا ، کز غم هجران تو دلبر / باشی تو طبیب و من بیمار بمیرم

+ سلام یکبار بیا به وبم اگه خوب بود کامنت بگذار واگه بد بود بازهم بگذار منتظر حضور پوررنگ شما دروبم هستم

+ یه سنگ کافیست برای شکستن یه شیشه! یه جمله کافیست برای شکستن یه قلب! یه ثانیه کافیست برای عاشق شدن! یه دوست مثل تو کافیست برای تمام زندگی

+ توی زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهربازی می مونن، از بودن با اونا لذت می بری، ولی باهاشون به جایی نمی رسی




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ