پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 47
کل بازدید : 193748
کل یادداشتها ها : 304
خاطرات یه دخترعجیب وغریب طوفان اشک من و مستی دریا شروع شد با غم گریست،غصه ی دارا شروع شد دارا گریست،قصه ی سارا شروع شد تا چشم گرداندم آن روز واقعا تو رفتی و قانون نانوشته شروع شد زیبا ترین نگاه تو امشب کنار من است خواب ها کجاست،قصه و رویا شروع شد بال و پرم شکست،غصه و آواز غم ناک از آن لحظه بازی دنیا شروع شد دارم به خود می شکنم از چشم نرگسیت بعد از آن سراب،خواب مسخره شروع شد حتی هزار بار سیب هوس را بیاوری من می خورم که فتنه ی حوا شروع شد یک ماه بعد....حال تغزل خراب شد نیستی.....عدم.....و مرگ غزل ها شروع شد
سلام دوستای خوبم این شعر یکی از دوستامه راجع بهش نظر بدید
تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد
در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد
در انتظار پنجره ها را شکسته بود
از این همه دروغ و ریا شکسته بود
در یک غروب سرد زمستان به خواب رفت
از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت
باور نمی کنم که به این سادگی گذشت
از کوچه های خالی مردانگی گذشت
دیدی تمام قصه های ما اشتباه بود
شش دفتر کنار اتاقم سیاه بود
دیگر فریب دست قضا را نمی خورم
گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم
فردا کنار خاطره ها بیگانه می شوم
در پیچ و تاب جاده ها دیوانه می شوم
در پیچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام
از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام
روزی که بی حضور تو آغاز می کنم
در کوچه های خاطره پرواز می کنم
اشکی که از زلا لی عشقم چکیده است
از چشمای پاک تو بهتر ندیده است
تقدیر من همیشه شکیبایی وفاست
او از ترانه تنهای ام جداست
مردی که من بر سر راهش نشسته ام
بیگانه ای که از تب عشقش شکسته ام دیگر کنار آینه ها پیدا نمی شود
رویا که بی حضور تو زیبا نمی شود
ای مسافر!
ای جدا ناشدنی!
گامت را آرام تر بردار از برم،آرام تر بگذر تا به کام دل ببینمت. بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم. آه!که نمیدانی سفرت روح مرا به دو نیمه میکند. و شگفتا که زیستن،با نیمی از روح،تن را می فرساید. بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را. مسافر من! آنگاه که میروی کمی هم واپس نگر باش. با من سخن بگو. مگذار یکباره از پا درافتم فراق صاعقه وار را برنمی تابم. جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز. آرام تر بگذر. تو هرگز مشایعت کننده نبودی تا بدانی وداع چه صعب است. وداع،توفان می آفریند. اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی باران هنگام طوفان را که می بینی! آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری! من چه کنم؟ تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است. ای پرنده! دست خدا بهمراهت اما نمیدانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست از خود تهی شده ام نمیدانم تا بازگردی مرا خواهی دید؟ """مهدی سهیلی"""
رُخ به رُخ که شدیم
من مات شدم… !
و تو چون پادشاهی که
از اینگونه فتح ها را زیاد دیده است
بی اهمیت ، رد شدی
خدایا
دل صد پاره ام را به دست کدامین
بند زن بسپارم که بسازدش مگر به ماندن قسمنخورده بود...؟؟؟؟
دستــ ـم را بالا مــ ـی برم
و آسمان را پایین مــ ـی کشـــ ـم
مــ ـی خواهــــــ ـم بزرگــــــ ـی زمین را نشان آسمان دهـــــــ ـم !
تا بداند
گمشده ی من
نه در آغــــ ـوش او . . .
که در همین خاک بـــــــ ـی انتهاست
آنقدر از دل تنگـــــ ـی هایـــــــ ـم برایش
خواهــــــ ـم گفت
تا ســـ ـرخ شود . . .
تا نــــ ـم نــــ ـم بگرید . . .
آن وقت رهایش مـــ ـی کنــــــــ ـم
و مـــ ـی دانــــــ ـم
کســــــ ـی هــــــ ـرگــــــ ـز نــــــ ـخواهد دانست
غـــــــ ـم آن غروب بارانـــــــ ـی
همه از دلتنگـــ ـی های من بود . . .
نتیجه: لازم نیست همه جا راه حل مشکلات رو عنوان کنید
نتیجه: لازم نیست همه جا راه حل مشکلات رو عنوان کنید
دختری که در تهران کنار خیابانها خود را طعمه رانندگان خودروها قرار میداد تا از آنان زورگیری کند، توسط ماموران اطلاعات دستگیر شد.