پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش
بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 47
کل بازدید : 193783
کل یادداشتها ها : 304
کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست.
روباه گرسنه ای که از زیر درخت می گذشت، بوی پنیر شنید، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت:
ای وای تو اونجایی!
می دانم صدای معرکه ای داری!
چه شانسی آوردم!
اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان …
کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت:
این حرفهای مسخره را رها کن!
اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم.
روباه گفت:
ممنونت می شوم ، بخصوص که خیلی گرسنه ام ، اما من واقعاً عاشق صدایت هم هستم.
کلاغ گفت:
باز که شروع کردی!
اگر گرسنه ای جای این حرفها دهانت را باز کن، از همین جا یک تکه می اندازم که صاف در دهانت بیفتند.
روباه دهانش را باز باز کرد.
کلاغ گفت :
بهتر است چشم ببندی که نفهمی تکه بزرگی می خواهم برایت بیندازم یا تکه کوچکی.
روباه گفت :
بازیه ؟! خیلی خوبه ! بهش میگن بسکتبال .
خلاصه … بعد روباه چشمهایش را بست و دهان را بازتر از پیش کرد و کلاغ فوری پشتش را کرد و فضله ای کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد.
روباه عصبی بالا و پایین پرید و تف کرد :
بی شعور ، این چی بود !
کلاغ گفت :
کسی که تفاوت صدای خوب و بد را نمی داند، تغاوت پنیر و فضله را هم نباید بفهمد.
داشتم احساس خفگ? م?کردم
فک کردم بغض دارم تا ا?نکه مامانم گفت :
لباستو چرا بر عکس پوش?د? ؟
نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا …
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه
مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …
مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره…
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت…
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت !
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم !
نتیجه اخلاقی:
سر هرکسی رو میشه کلاه گذاشت… الا سر مرگ….
سر مرگ رو تابحال هیچ کس نتونسته کلاه بگذاره… بیاییم با زنده ها هم …
منصفانه رفتار کنیم تا به وقت رسیدن مرگ هم منصفانه بپذیریم
که وقت رفتمونه و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !
چه غریبانه رفت
آن پرنده کوچک
وقتی از صدای گریه ام
خسته شد ! ! !
((او حق داشت
من خنده را از یاد برده بودم ))
...................................................
من بعد از تو
آدم عجیبی شده ام...
کودکی است....
که "بی تو بودنش"را نــــــــق میزند...
من هیــــــــچ
لااقل با بودنت بهانه ای برای او باش......
مخاطب خاص
من فرزندی به دنیا نخواهم آورد
بگذار منقرض شود نسلِ غمگین چشمانمان!!
نسلِ دل بستن های یواشکی!!
نسلِ خیسِ گونه هایمان!!
بگذار منقرض شود این دردهای سر به فلک کشیده مان!!
و این دل های شکسته مان...!!!
با من لج نکن بغض زبان نفهم!
این که خودت را گوشه ى گلو قایم کنى، چیزى را عوض نمیکند…
بالأخره یا اشک میشوى در چشمانم یا عقده اى در دلم!
هردو را زیاد دارم…
حق انتخاب با توست!!
مــرا دخـــتر خانـــوم مے نـامــند ؛
مــضمونــے که جذابیتــش نفــس گـیــر استــــ....
دنیاے دخترانه مـن
نه با شمع
نه با عروسـک معنــــا پیدآ نمــےکند
و نه با اشک و افسون
امــا تمام اینها را در بر مےگیــرد
مــن....
نه ضعیفم نه ناتـــوان
چـــرا که خداونـد مرا بــدون خشونت و زور و بـــآزو مے پــسندد
اشکــ ریـختـن ضعفـ مـن نیستـ
قدرت روح مــن است
اسماعیلت شدم ،
ابراهیمم نشدی ،
میان ِ هلهله ی گوسفندان و غفلت ِ خدا ،
سرم را بریدی ،
من قربانی ِ اعتمادت شدم . . .
همیشه باید مراقب سه چیز باشیم: وقتی تنها هستیم مراقب افکار خود ، وقتی با خانواده هستیم مراقب اخلاق خود ، و زمانی که در جامعه هستیم مراقب زبان خود. "مادام داستال"
بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن یه روزی هر کسی باشن حساباشونو پس می دن عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست پرستش راه تسکینه پرستیدن تجارت نیست سر آزادگی مردن ته دلدادگی میشه یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه کنار سفره ی خالی یه دنیا آرزو چیدن بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم همه یک روز می فهمن چه جوری زندگی کردیم