پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت : من به اندازه ی .... من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ... به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !... راهی ظلمت پر شور زمین .. زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !... که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش
بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 13
کل بازدید : 191679
کل یادداشتها ها : 304
زن : میشه توی کار باغچه کمکم کنی؟
مرد : تو فکر کردی من باغبانم؟
زن : میشه توی تعمیر دستگیره در کمکم کنی؟
مرد : تو فکر کردی من نجارم؟
بعدازظهر مرد از سرکار برمیگردد و میبیند همه چیز درست شده است...
مرد : کی دستگیره در رو درست کرد و باغچه را رو به راه کرد؟؟
زن : مرد همسایه و در ازاش ازم خواست یا یک همبرگر بهش بدم یا یک لب!
مرد : حتما تو به او همبرگر را دادی؟
زن : تو فکر کردی گارسون رستورانم؟!!!!!!!!
می دانی!
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی،
تـعطیــل است!
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت...
باید به خودت استراحت بدهی،
دراز بکشی،
دست هایت را زیر سرت بگذاری،
به آسمان خیره شوی، و بی خیال ســوت بزنی!
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند،
آن وقت با خودت بگویـی:
بگذار منتـظـر بمانند ...!
با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم
.
.
.
.
من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام
فقط کمی تو را کم اورده ام
یادت هست؟
میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟
واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها
در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟
تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم
باید خوب باشم
من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون
من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام
اما شبها..
وای از شبها
هوای آغوشت دیوانه ام میکند
موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند
تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند
کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
لالایی ها پیشکش
من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام
فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم
آه و آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه
شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم
اما حیف که قول داده ام
من خوبم ….من آرامم……
فقط کمی دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندی می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
حال و روزش شود این…
تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد …..خوب باشد….. قول داده باشد
بیچاره..
دلم را بر دوشم می گذارم می روم…
باید کمی صبر کنی
تا قیمتی شوم
زیر خاکی شدن وقت می خواهد تو هم…
زمزمه های نامهربانی ات را
آرام تر بگو
یک وقت دیدی
صدایت را
باد نه…
خاک به گوشم رساند…
و دلم ترک خورد
دل است دیگر روی خاک…
زیر خاک نمی شناسد
می شکند…….
در هر 3 ثانیه یکی تو دنیا می میره ...
یک..دو..سه..
الان یکی مرد!!!
یادت باشه یکی از این سه ثانیه ها سهم ماست !!!
پس قبل از اینکه به 3 برسیم قدر نعمت زندگی رو بدونیم
و برای زندگی ابدی توشه بیندوزیم ...
یک ... دو ... سه ...
باید عاشق باشی تا بفهمی :
نگاه سرد یعنی چه ؟!
دست سرد یعنی چه … ؟
حرف سرد یعنی چه!؟
در مقابل دوستت دارم گفتنت ؛
سکوت سرد یعنی چه ؟!
باید عاشق باشی تا بفهمی گرمای حرف و نگاه و دستت ،
وقتی به سرمای او برخورد میکند ؛
چگونه روزگارت بخار میشود !
طوری که دل تــــــو خواست باشم، نشدم
دلخواه دل تــــنــگ خـــــــــــودم هم نشدم
حـــوا تــو بــه خــانــه بـــهشـــتی بــــــرگرد
مـــــــن هـــم مـــتاسفم کـــه آدم نـــشدم..
غصــه نخــور
کنــار آمـده ام بـا نبـودنت . . .
خیلـی که دلـم بگیـرد ، گریـه میکنـم !
روزهـــایــی کـــه مـی بینمت، نفســـــم مــی گیـــــــــرد...
و روزهــــایـــــی کـــــه نیستـــــی، دلـــــــــــــــــم...
اما
تـــــــــــــو بـــــاش...!
تحمـــــل اولـــی آســان تـــر است...
روزی مریدان شیخ را گفتند: دختران ما در امارات خرید و فروش میشوند.
شیخ فرمود: ملالی نیست... شیوخ آنجا برادران مایند و تجارت با آنان حلال.
مریدان گفتند: سن فحشا به دوازده سال رسید.
شیخ فرمود: خیالی نیست... سن تکلیف نه سال است.
مریدان گفتند: فقرا کلیه هاشان تمام شد، قلبها را می فروشند.
شیخ فرمود: اشکالی نیست... فقط ایمانشان را نفروشند.
مریدان گفتند: جوانان غرق اعتیاد و افیون و اکس شده اند.
شیخ فرمود: مادام که در مجالس مختلط لهو و لعب نکنند ملالی نیست.
مریدان گفتند: مردان سه جا کار می کنند و از مردی رفته اند
اما همچنان مقروض و بدهکارند.
شیخ فرمود: هنوز از دوازده شب که به خانه میایند تا اذان صبح زمان کافی
برای نماز شب دارند پس اشکال وارد نیست.
مریدان گفتند: هر روز بر تعداد نوزادان سر راهی افزوده میشود .
شیخ فرمود:بچه های بالای پنج سال را به پرورشگاههای محیطی بفرستید
تا در شیرخوارگاه آمنه جا گشاده گردد.
مریدان گفتند: از سوخت خراب وآلودگی هوا جوانان چپ و راست
سکته می کنند و کودکان سرطان خون گرفته اند.
شیخ فرمود:دنیا را اعتبار نباشد . پشت سر وزارت نفت غیبت نکنید .
مریدان گفتند: مردم از فقر و بدبختی و بی عدالتی افسرده و گریان و نالانند .
شیخ فرمود: مرحبا ! بسیار گریه کنید تا گناهانتان آمرزیده شود . ن
اگاه مریدی سبک عقل از آن پشت عربده زد: وا مصیبتا... وا اسلاما.
در میدان ولیعصر چند تار مو بیرون همی زدندی
شیخ خشمگین شد و کف بر دهان آورد و ناسزا و سقط گفت
و هروله کنان براه افتاد و مریدان خشتکها از پا بکندندی
و بر سر نیزه ها کردندی و زنجیرها و قمه ها و پنجه بوکسها برداشتندی و عربده کشان
برای ارشاد به موقعیت اعزام شدندی..